مسئلۀ طلاق و ازدواج دوباره موضوعی است که اغلب میان مسیحیان راستین مورد بحث قرار می گیرد. دو سوال اساسی پایۀ این بحث هستند: 1) اگر طلاق از نظر خداوند مجاز است، در چه شرایطی و چه زمانی؟ 2) اگر ازدواج مجدد از نظر خداوند مجاز است، در چه شرایطی و چه زمانی؟ بیشتر فرقه ها و کلیساهای مستقل روشی رسمی دربارۀ مسائل مجاز و غیر مجاز دارند که بر اساس تفسیر آنها از کتاب مقدس است. ما باید به آنها به خاطرعقایدی که دارند و بر طبق آن زندگی می کنند احترام بگذاریم – اگر عقایدشان به دلیل عشقی است که آنها نسبت به خداوند دارند. اما بسیار خوب است اگر ما عقایدی داشته باشیم که 100 % بر اساس کتاب مقدس هستند. خادم شاگرد ساز دوست ندارد کاری کند که قصور از خواست و ارادۀ خداوند باشد. او همچنین نمی خواهد باری را بر دوش مردم بگذارد که خواست خداوند نیست. من با این هدفی که در ذهن دارم، قصد دارم نهایت تلاش خود را به کار بندم که کتاب مقدس را در باب این موضوع بحث برانگیز تفسیر کنم. این شمایید که باید تصمیم بگیرید که با من موافقید یا خیر.
بحث را با گفتن این نکته آغاز می کنم که من هم مانند شما از شیوع طلاق در دنیای امروز بسیار اندوهگین هستم. مسئلۀ ناراحت کننده تر این است که بسیاری از کسانی که ادعا می کند مسیحی هستند حتی کسانی که در خدمت هستند طلاق می گیرند. این مصیبتی بزرگ است. ما باید تمام تلاش خود را بکنیم تا جلوی این جریان را بگیریم و بهترین راه حل برای مشکل طلاق این است که انجیل را موعظه و مردم را دعوت به توبه کنیم. زوجی که واقعاً تولد دوباره یافته باشند و هر دو از مسیح پیروی کنند هیچ گاه جدا نمی شوند. خادم شاگرد ساز تمام تلاش خود را می کند تا پیوند ازدواج خود را محکم تر کند چرا که می داند الگویی موثر در راه تعلیم دیگران خواهد بود.
مایلم در اینجا اضافه کنم که بیست و پنج سال است ازدواج کرده ام و قبل از آن هرگز ازدواج نکرده بودم. حتی نمی توانم تصور کنم که ممکن است روزی طلاق بگیرم. بنابراین لزومی نمی بینم برای خود از سختی هایِ نوشته های کتاب مقدس دربارۀ طلاق کم کنم. اما با افرادی که از همسر خود جدا شده اند احساس همدردی می کنم، زیرا می دانم من هم زمانی که جوان بودم ممکن بود با گرفتن تصمیم اشتباه و ازدواج نادرست، به شدت برای جدا شدن از همسرم وسوسه شوم و یا ممکن بود با کسی که کم تحمل تر از همسر فوق العاده ام ازدواج کنم. به عبارت دیگر، این احتمال وجود داشت که من هم به این نقطه برسم اما به لطف خداوند اینطور نشد. فکر می کنم اکثر افراد متاهل متوجه منظور من می شوند و بنابراین لازم است که از آزار دادن افراد طلاق گرفته بپرهیزیم. ما که ازدواج های کم دردسر داریم که هستیم که افراد طلاق گرفته ای را محکوم می کنیم که نمی دانند در برابر چه چیزی باید طاقت بیاورند؟ شاید خداوند آنها را عادلتر از ما می داند زیرا می داند که ما تحت همان شرایط چه بسا زودتر طلاق می گرفتیم.
هیچ کس زمانی که ازدواج می کند انتظار طلاق را ندارد، و من فکر نمی کنم که کسی به اندازۀ آنهایی که رنج آن را دیده اند، از طلاق بیزار باشد. پس باید تلاش کنیم که افراد متاهل، متاهل بمانند و افراد طلاق گرفته آنچه را رحمت خداوند به آنها عطا می کند دریابند. من هم با همین حمیت است که می نویسم.
من تمام تلاش خود را به کار خواهم بست که کتاب مقدس، کتاب مقدس را تفسیر کند. متوجه شده ام که آیاتی که در بارۀ این موضوع هستند طوری تفسیر می شوند که به بخش های دیگر کتاب مقدس در تضاد هستند و همین نشان می دهد که این آیات، حداقل بخشی از آنها، بد تعبیر شده اند.
بنیاد (Foundation)
بحث را با حقیقتی بنیادین که همه با آن موافق هستیم آغاز می کنیم. اساساً کتاب مقدس تصریح می کند که خداوند به طور کلی با طلاق مخالف است. زمانی که برخی از مردان اسراییل زنان خود را طلاق دادند، خداوند از طریق نبی خود ملاکی اعلام کرد:
از طلاق نفرت دارم… و نيز از اينكه كسي ظلم را به لباس خود بپوشاند… پس از روحهاي خود با حذر بوده، زنهار خيانت نورزيد (ملاکی 16:2).
این جملات تعجب آور نیست برای کسی که از محبت خداوند و شخصیت دادگر او خبر دارد یا کسی که می داند طلاق چه آسیبی به زنان و شوهران و فرزندان می زند. لازم است که شخصیت اخلاقی کسی که کلاً طرفدار طلاق است را مورد سوال قرار دهیم. خداوند محبت است (اول یوحنا8:4 را ببینید)، و بنابراین از طلاق بیزار است.
برخی از فریسیان از عیسی پرسیدند که آیا طلاق «به هر دلیلی» درست است؟ پاسخ عیسی مخالفت او را با این مسئله آشکار کرد. در حقیقت او طلاق را برای هیچ کس نمی خواست:
بعضی از فریسیان هم پیش او آمده از روی امتحان از او پرسیدند: «آیا جایز است که مرد به هر علتی که بخواهد زن خود را طلاق دهد؟» عیسی در جواب از آنها پرسید: «آیا تا بحال نخوانده اید که پروردگار از ابتدا انسان را زن و مرد آفرید؟ به این سبب است که مرد، پدر و مادر خود را ترک میکند و به زن خود می پیوندد و آن دو یکی می شوند. از این رو آنها دیگر دو تن نیستند بلکه یکی هستند، پس آنچه را که خدا به هم پیوسته است انسان نباید جدا سازد» (متی 3:19-6).
برطبق تاریخ دو مکتب تفکر میان رهبران مذهبی یهود در زمان مسیح وجود داشته است. دربارۀ این دو مکتب بعدها مفصلاً صحبت خواهیم کرد اما در حال حاضر همین کافی است که بدانیم یکی از این دو مکتب محافظه کار و دیگری آزادیخواه بود. محافظه کاران معتقد بودند که مردان تنها به دلیل مشکلات جدی اخلاقی اجازه دارند که همسر خود را طلاق دهند. آزادیخواهان معتقد بودند که مردان به هر دلیلی حتی پیدا کردن زنی زیباتر و جذاب تر، می توانند همسر خود را طلاق دهند. همین عقاید متضاد پایه و اساس سوال فریسی ها از مسبح بودند.
مسیح از آیات کتاب مقدس در اولین صفحات کتاب پیدایش استفاده کرد که نشان می دهند چطور طرح اصلی خداوند پیوند دادن زنان و مردان به طور همیشگی، نه موقتی، بود. موسی گفت که خداوند دو جنس را با تاهل در ذهن آفرید و این تاهل رابطه ای بسیار محکم و اصیل است که زمانی که ایجاد شود، از رابطۀ میان شخص با پدر و مادرش هم قوی تر است. مردان والدین خود را ترک می کنند تا به همسرانشان بپیوندند.
به علاوه، یکی شدن جنسی میان مرد و همسرش به وحدتی که خداوند مقدر کرده است اشاره دارد. واضح است چنین رابطه ای که منجر به زاد و ولد می شود، از نظر خداوند باید همیشگی باشد نه کوتاه و موقتی. به نظر من لحن پاسخ مسیح به فریسی ها نشان می دهد که او حتی پرسیدن چنین سوالی احساس نومیدی در او ایجاد کرد. مطمئناً خواست خداوند این نبود که مردان «به هر دلیلی» همسر خود را طلاق دهند.
خداوند همچنین نمی خواست که کسی مرتکب گناه شود ولی می بینیم که ما انسانها گناه هم می کنیم. او با رحمت خود شرایطی را ایجاد کرد که ما را از غرق شدن در گناه نجات دهد. به علاوه، او چیزهایی دارد که به ما بگوید پس از آنکه که کارهایی را انجام می دهیم که بر خلاف خواست و اراده ی اوست. به همین ترتیب خداوند هیچ گاه نمی خواهد که کسی از همسر خود جدا شود، اما طلاق میان انسانهایی که تسلیم خداوند نیستند به مسئله ای غیرقابل اجتناب تبدیل شده است. خداوند با اولین طلاق یا میلیونها طلاقی که بعد از آن رخ داد متعجب نشد. و بنابراین او نه تنها بیزاری خود را از طلاق اعلام می کند، بلکه مطالبی نیز دارد برای کسانی که از همسر خود جدا شده اند.
ابتدای کلام (In the Beginning)
به کمک مطالبی که تا کنون گفته شد می توانیم به طور خاص تر آنچه خداوند دربارۀ طلاق و ازدواج دوباره گفته است را مورد بررسی قرار دهیم. بحث برانگیزترین گفته ها دربارۀ طلاق و ازدواج دوباره همان مطالبی است که مسیح به بنی اسرائیل گفت، و همین ما را کمک می کند که آنچه را خداوند صدها سال پیش از آن تاریخ به بنی اسراییلیان قدیم دربارۀ همین موضوع گفت، مطالعه کنیم. اگر متوجه بشویم که آنچه خداوند از طریق موسی گفت متفاوت است با آنچه از طریق عیسی گفت، می توانیم یقین پیدا کنیم که یا قانون خداوند تغییر کرده و یا ما در تفسیر مطلبی از موسی یا عیسی دچار اشتباه شده ایم. پس بیایید با اولین عبارتی که خداوند دربارۀ طلاق و ازدواج دوباره گفت، آغاز کنیم.
من قبلاً به متن فصل 2 از پیدایش که با موضوع طلاق ارتباط دارد اشاره ای کردم. این بار مستقیماً از کتاب پیدایش می خوانیم:
و خداوند خدا آن دنده را كه از آدم گرفته بود، زني بنا كرد و وي را به نزد آدم آورد. و آدم گفت: «همانا اينست استخواني از استخوانهايم و گوشتي از گوشتم، از اين سبب «نسا» ناميده شود زيرا كه از انسان گرفته شد.» از اين سبب مرد پدر و مادر خود را ترك كرده، با زن خويش خواهد پيوست و يك تن خواهند بود (پیدایش 22:2-24).
پس ریشۀ ازدواج اینجاست. خداوند اولین زن را از اولین مرد و برای او آفرید و خود او را برای مرد آورد. بر طبق گفته های مسیح، «خدا….آنها را به هم پیوند داد» (متی 6:19، همراه با تاکید). اولین ازدواج مقدر شده از جانب خداوند الگویی است برای ازدواج هایی که در پی آن میآیند. خداوند زنان و مردان را تقریباً به تعداد مساوی و طوری که جذب یکیدیگر شوند می آفریند. بنابراین می توان گفت که خداوند هنوز هم تمایل به ازدواج مرد و زن دارد (این نکته را هم باید در نظر گرفت که امروز برای زن و مرد، زوج های احتمالی بیشتری نسبت به آدم و حوا وجود دارد). بنابراین چنانچه مسیح هم عنوان کرد، هیچ انسانی نباید آنچه را خداوند به هم پیوند داد از هم جدا کند. خواست خدا این نیست که زوج ها جدا از هم زندگی کنند بلکه او می خواهد که آنها برکت و رحمت را در زندگی مشترک با همدیگر پیدا کنند. تخلف از ارادۀ آشکار خداوند منجر به گناه خواهد شد. بنابراین بر اساس فصل دوم کتاب مقدس این حقیقت مسجل است که خداوند طلاق را در هیچ ازدواجی نمی خواهد.
شریعت خداوند نوشته شده در قلبها (God’s Law Written in Hearts)
در اینجا مایلم اضافه کنم که حتی آنهایی که هرگز فصل دوم کتاب پیدایش را نخوانده اند هم به صورت فطری می دانند که طلاق درست نیست، چنانچه در بسیاری از فرهنگ های غیر مسیحی که مردم اصلاً دانش انجیلی ندارند، عهد ازدواج برای تمام عمر بسته می شود. پولس در نامه اش به رومیان نوشت:
هر گاه غیر یهودیان که دارای شریعت موسی نیستند احکام شریعت را طبیعتأ انجام میدهند معلوم است که شریعت آنان خودشانند – با وجود اینکه شریعت کتبی ندارند، رفتارشان نشان میدهد که مقررات شریعت در قلبهایشان نوشته شده و وجدانهای ایشان نیز درستی این را تأیید میکند زیرا افکارشان یا آنها را متهم میکند و یا از آنها دفاع می نماید (رومیان 14:2-15).
قانون اخلاقیات خداوند بر قلب همۀ بشریت نوشته شده است. در حقیقت، این قانون اخلاقیات که از طریق وجدان عمل می کند تمام شریعتی است که خداوند به جز بنی اسراییل به همه، از آدم تا مسیح داد. هر کسی که حتی به طلاق فکر می کند متوجه خواهد شد که مجبور است با وجدان خود کنار بیاید و تنها راه برای غلبه بر وجدانش پیدا کردن توجیهی مناسب برای طلاق است. اگر او بدون توجیه طلاق بگیرد، وجدانش او را محکوم خواهد کرد حتی اگر او به خوبی وجدان خود را سرکوب کرده باشد.
تا جایی که می دانیم، در طول بیست و هفت نسل از زمان آدم تا حدود سال 1440 قبل از میلاد که خداوند شریعت را به موسی داد، قانون وجدان تنها مکاشفه ای بود که خداوند به همه از جمله بنی اسراییل در رابطه با طلاق و ازدواج داده بود؛ از نظر او همین کافی بود. (یادتان باشد که موسی فصل 2 پیدایش را که دربارۀ آفرینش است تا بعد از خروج ننگاشته است.) این تفکر که در آن بیست و هفت نسل قبل از آمدن شریعت موسی، (طوفان نوح هم در همان زمان رخ داد)، میلیونها ازدواج به طلاق منجر شده است، مطمئناً منطقی به نظر می رسد. رسیدن به این نتیجه نیز منطقی است که خداوندی که هرگز تغییر نمی کند کسانی که با طلاق مرتکب گناه شدند و به گناه خود اعتراف و توبه کردند را عفو می کند. می دانیم که حتی قبل از اینکه خداوند شریعت را به موسی دهد هم مردم نجات می یافتند، یا از نظر خداوند دادگر شمرده می شدند. مانند ابراهیم که از طریق ایمان نجات یافت ( رومیان 1:4-12 را ببینید). اینکه از زمان آدم تا موسی از طریق ایمانشان به عنوان دادگر شناخته می شدند، نشان دهندۀ این مسئله است که گناهان آنها، حتی گناه طلاق هم مورد بخشش از جانب خداوند قرار می گرفت. بنابراین حال که مسئلۀ طلاق و ازدواج دوباره را مورد بررسی قرار می دهیم، این مسئله برای من حیرت انگیز است: آیا کسانی که قبل از شریعت موسی مرتکب گناه طلاق می شدند و بعد خداوند آنها را مورد بخشش قرار می داد، (چرا که قانون نوشته شده ای وجود نداشت) بابت اینکه باید دوباره ازدواج می کردند دچار عذاب وجدان می شدند؟ من تنها سوال را مطرح کردم.
در مورد قربانیان طلاق که مرتکب گناهی نشده بودند تکلیف چیست؟ آنهایی که بدون تقصیر و تنها به خاطر همسران خودخواهشان مجبور به طلاق شدند. آیا وجدانشان مانع ازدواج دوبارۀ آنها خواهد شد؟ به نظر من که چنین چیزی بعید است. اگر مردی همسر خود را به خاطر زنی دیگر ترک کند، چه چیزی این زن را ممکن است به این تفکر وادارد که حق ازدواج دوباره ندارد؟ او طلاق گرفته است بدون اینکه تقصیری داشته باشد.
شریعت موسی (The Law Of Moses)
تنها در کتاب سوم انجیل است که مسئلۀ طلاق و ازدواج دوباره صریحاً ذکر شده است. بر طبق شریعت موسی ممنوعیتی برای ازدواج کاهنان با زنان مطلقه وجود دارد:
زن زانيه يا بيعصمت را نكاح ننمايند، و زن مطلقّه از شوهرش را نگيرند، زيرا او براي خداي خود مقدس است (لاويان 7:21).
در هیچ قسمت از شریعت موسی چنین ممنوعیتی خطاب به کل جمعیت مردان بنی اسراییل وجود ندارد. به علاوه آیه بالا نشان می دهد که 1) در آن زمان زنان مطلقه در اسراییل وجود داشتند، 2) در ازدواج مردان بنی اسراییل که کاهن نیستند با زنان مطلقه هیچ ایرادی وجود ندارد. این آیه تنها خطاب به کاهنان و زنان مطلقه ای است که ممکن است با کاهنان ازدواج کنند. بر طبق شریعت موسی در ازدواج دوبارۀ زنان مطلقه هیچ ایرادی وجود ندارد تا زمانی که طرف مقابل کاهن نباشد. در مورد مردهایی که کاهن نبودند ازدواج با زنان مطلقه مسئلۀ نادرستی وجود نداشت.
کاهن اعظم (شاید نمونهای از مسیح) لازم بود با معیارهایی حتی بالاتر از کاهنان معمولی زندگی کند. او حتی اجازۀ ازدواج با زنان بیوه را هم نداشت. در چند آیه بعد در لاویان می خوانیم:
و بيوه و مطلقه و بيعصمت و زانيه، اينها را نگيرد. فقط باكرهاي از قوم خود را به زني بگيرد (لاويان 14:21).
آیا این آیه نشان می دهد که ازدواج دوباره برای تمام زنان بنی اسراییل گناه است یا اینکه برای تمام مردان بنی اسراییل ازدواج با بیوگان گناه است؟ مسلماً خیر. در حقیقت این آیه می گوید که برای هیچ بیوه ای ازدواج مجدد گناه نیست تا زمانی که طرف مقابل او کاهن اعظم نباشد، همچنین می گوید هر مردی به غیر از کاهنان اعظم می تواند با بیوه ای پیمان ازدواج ببندد. قسمت های دیگر کتاب مقدس شرعی بودن ازدواج دوبارۀ بیوه ها را تایید می کنند (رومیان 2:7-1:3؛ اول تیموتائوس 14:5 را ببینید).
این آیه و آیۀ قبلی که بررسی کردیم (لاويان 7:21) این مطلب را می رسانند که مردان (غیر از کاهنان و کاهنان اعظم) می توانند با زنان مطلقه و حتی زنانی که باکره نیستند، زانیه ها، ازدواج کنند. مطلب دیگر برآمده از این آیه این است که زنان مطلقه و یا زانیه ها، می توانند ازدواج دوباره داشته باشند به شرطی که طرف مقابل آنها کاهن نباشد. خداوند از روی بخشندگی به زانیه ها و مطلقه ها فرصتی دیگر داده است با وجودی که بسیاری مخالف این دو گروه هستند.
دومین ممنوعیت علیه ازدواج مجدد
(A Second Specific Prohibition Against Remarriage)
خداوند چند بار «فرصت دوباره» به زنان مطلقه می دهد؟ آیا می توانیم نتیجه بگیریم که خداوند تحت شریعت موسی تنها یک فرصت به زنان مطلقه داد و به آنها اجازه داد تا تنها یک ازدواج مجدد داشته باشند؟ این نتیجه گیری نمی تواند درست باشد. بعدها در شریعت موسی می خوانیم:
چون كسي زني گرفته، به نكاح خود درآورد، اگر در نظر او پسند نيايد از اين كه چيزي ناشايسته در او بيابد، آنگاه طلاق نامهاي نوشته، بدستش دهد، و او را از خانهاش رها كند. و از خانه او روانه شده، برود و زن ديگري شود. و اگر شوهر ديگر نيز او را مكروه دارد و طلاق نامهاي نوشته، به دستش بدهد و او را از خانهاش رها كند، يا اگر شوهري ديگر كه او را به زني گرفت، بميرد، شوهر اول كه او را رها كرده بود، نميتواند دوباره او را به نكاح خود درآورد. بعد از آن كه ناپاك شده است، زيرا كه اين به نظر خداوند مكروه است. پس بر زميني كه يَهُوَه، خدايت، تو را به ملكيت ميدهد، گناه مياور (تثنيه 1:24-4).
توجه کنید که در این آیات تنها ممنوعیت برای ازدواج زنی که دوبار طلاق گرفته بود (یا زنی که یک بار طلاق گرفته و یک بار بیوه شده بود) با همسر اولش بود. هیچ چیزی دربارۀ اینکه او با ازدواج دوم مرتکب گناه می شود ذکر نشده است و زمانی هم که برای دومین بار طلاق بگیرد یا بیوه شود تنها ازدواجش با همسر اولش ممنوع و غیر شرعی است. معنای واضح و روشن این آیات این است که او می تواند با هر مرد دیگری (که بخواهد فرصتی به او بدهد) ازدواج کند. اگر ازدواج با مرد دیگری برای او گناه بود، دیگر لزومی نداشت که خداوند چنین فرمانی بدهد. او می توانست به راحتی بگوید، «افراد طلاق گرفته مجاز به ازدواج مجدد نیستند.»
به علاوه اگر خداوند به چنین زنی اجازۀ ازدواج مجدد را می دهد پس مردی که با او بعد از طلاقش ازدواج می کند هم مرتکب گناه نمی شود. و اگر این زن مجاز به ازدواج برای بار سوم است، پس هر مردی که بعد از طلاق او برای بار دوم، با او ازدواج میکند مرتکب گناه نمی شود (مگر اینکه این مرد شوهر اول او باشد). بنابراین خداوندی که از طلاق متنفر است، افراد طلاق گرفته را هم دوست دارد و به آنها فرصت دوباره می دهد.
خلاصه ای از آنچه تا کنون گفته شد (A Summary)
در اینجا آنچه تاکنون گفته شد را خلاصه می کنم: با وجودی که خداوند نفرت خود را از طلاق به طور آشکارا بیان کرد، قبل یا در طول عهد قدیم هیچ اشاره ای نکرده است مبنی بر اینکه ازدواج دوباره گناه است. تنها دو استثنا در این مورد وجود دارد: 1)زنی که دوبار طلاق گرفته و یا یک بار طلاق گرفته و یک بار هم بیوه شده نمی تواند با همسر اول خود ازدواج کند و 2)زن مطلقه نمی تواند با کاهن ازدواج کند. علاوه بر این خداوند هیچ گاه نگفت که ازدواج با فرد طلاق گرفته گناه است مگر اینکه مردی که میخواهد با این زن ازدواج کند کاهن باشد.
این نتیجه گیری در مقابل سخنان مسیح دربارۀ افراد طلاق گرفته که دوباره ازدواج می کنند و آنهایی که با افراد طلاق گرفه ازدواج می کنند، قرار می گیرد. مسیح گفت چنین کسانی مرتکب زنا می شوند (متی32:5 را ببینید). بنابراین یا ما سخنان عیسی یا موسی را درست متوجه نشده ایم و یا خداوند قانون خود را تغییر داده است. من گمان می کنم برداشت ما از سخنان عیسی نادرست است زیرا عجیب به نظر می رسد که خداوند مسئله ای را که در طول هزار و پانصد سال تحت شریعت موسی که خود به بنی اسراییل داد و قابل قبول بود ناگهان به لحاظ اخلاقی گناه اعلام کند.
قبل از اینکه کاملاً به این تناقض بپردازیم، مایلم اشاره کنم اذن خداوند برای ازدواج مجدد تحت عهد عتیق هیچ ماده و تبصره ای تعیین نکرد که بر اساس دلایل طلاق کسی و میزان گناهی که شخص با طلاق مرتکب می شود، باشد. خداوند هیچگاه نگفت گروه خاصی از کسانی که از همسر خود جدا شده اند حق ازدواج مجدد ندارند به این دلیل که طلاقشان با دلایل قانونی صورت نگرفته است. هیچ گاه نگفت که برخی از افراد طلاق گرفته کاملاً شایستگی و لیاقت ازدواج مجدد را دارند چرا که به دلایل منطقی از همسرشان جدا شده اند.اما چنین قضاوت هایی اغلب توسط خادمان امروزی بر اساس گواهی وشهادت یک جانبه صورت می پذیرد. برای مثال، زنی مطلقه تلاش می کند تا شبان را قانع کند که صلاحیت ازدواج مجدد را دارد زیرا او قربانی طلاق شده است. همسر سابق او، او را طلاق داده است – او شوهرش را طلاق نداده است. اما اگر این شبان فرصت این را داشت که با همسر سابق این زن هم به عنوان طرف دیگر داستان صحبت کند، ممکن است با این مرد موافق باشد. شاید این زن خود مشکلاتی داشته و گناهکار اصلی خود او باشد.
من زن و شوهری را می شناسم که هر یک سعی می کردند دیگری را برای اقدام به طلاق تحریک کنند با این تصور که خود شخص اقدام کننده برای طلاق نباشند. هر دو می خواستند به راحتی بعد از طلاق بگویند که همسرشان باعث طلاق شده و اینگونه ازدواج دوم خود را قانونی کنند. ممکن است بتوانیم مردم را گول بزنیم اما نمی توانیم خدا را گول بزنیم. برای مثال، نظر خداوند نسبت به زنی که مدام با نافرمانی از خداوند، همسرش را از رابطه ی جنسی با خود منع می کند اما از او به این دلیل طلاق می گیرد که نسبت به او بی وفا بوده است؟ آیا او حداقل تا اندازه ای مسئول طلاق خود نیست؟
در مورد زنی که دوبار طلاق گرفته در فصل 24 از تثنیه، چیزی دربارۀ قانونی بودن دو طلاق او وجود ندارد. همسر اول او کمی بی شرمی در او می بیند. اگر این بی شرمی زنا باشد، او بر اساس شریعت موسی مستحق مرگ به وسیلۀ سنگسار است (لاويان 20:10 را ببینید). پس اگر زنا تنها دلیل شرعی برای طلاق باشد، احتمالاً همسر اول او دلیل خوبی برای طلاق دادن او نداشته است. از سویی دیگر شاید او مرتکب زنا شده بوده و همسر او مانند یوسفِ مریم که «تصمیم گرفت مخفیانه از او جدا شود» (متی 19:1)، مردی دادگر بوده است. احتمالات زیادی وجود دارد.
همسر دوم او می توان گفت که با او دشمنی کرده است. بازهم، نمی دانیم که مقصر کیست. اما اینکه کدام یک مقصر است تفاوتی ایجاد نمی کند. رحمت خداوند به او فرصت ازدواج دوباره را می دهد با هر مردی، به جز همسر اولش، که بخواهد با او ازدواج کند.
اعتراض (An Objection)
اغلب ادعا می شود که «اگر به مردم گفته شود که بعد از طلاق به هر دلیلی می توانند دوباره ازدواج کنند، آنها تشویق خواهند شد که به دلایل غیر شرعی و غیر قانونی طلاق بگیرند.» به نظر من چنین چیزی در مورد برخی از افراد مذهبی که با صداقت در جهت جلب رضایت خداوند تلاش نمی کنند، اما سعی می کنند که جلوی گناه کردن مردمی را که تسلیم خداوند نیستند را بگیرند (کاری که بی فایده است)، امکان دارد. افرادی که در قلب خود تسلیم خداوند هستند، هیچ گاه به دنبال راهی برای گناه کردن نیستند. آنها می خواهند که خداوند را خشنود کنند و پیمان ازدواج چنین افرادی بسیار مستحکم است. علاوه بر این خداوند خیلی نگران کسانی که تحت عهد عتیق با دلایل غیر منطقی بر اساس قانون آزادانۀ ازدواج دوباره، از همسر خود جدا می شدند، نبود زیرا او به بنی اسراییل قانون آزادانه ای از ازدواج دوباره داده بود.
آیا ما باید از گفتن این نکته به مردم که خداوند می خواهد گناهانی را که مرتکب شده اید عفوکند، خود داری کنیم مبادا که مردم تشویق به انجام گناه شوند به این دلیل که بخششی هم وجود دارد؟ اگر اینطور فکر می کنیم باید دست از موعظۀ انجیل بکشیم. این مسئله هم به شرایط دل انسانها بستگی دارد. آنهایی که خداوند را دوست دارند از او اطاعت می کنند. من مطمئن هستم که اگر از خداوند طلب بخشش کنم او مرا خواهد بخشید، اهمیتی ندارد که چه گناهی مرتکب شده ام. اما بخشش خداوند به من انگیزۀ ارتکاب گناه نمی دهد زیرا من خداوند را دوست دارم و دوباره متولد شده ام. من به لطف خداوند دگرگون شده ام. من می خواهم او را خشنود کنم.
خداوند می داند که نیازی نیست پی آمد منفی دیگری از طلاق را به پی آمدهای منفی بسیاری که دارد اضافه کنیم به این امید که مردم را تشویق کنیم که در ازدواج با همسر خود بمانند. اگر به کسانی که ازدواج ناموفق داشته اند بگوییم که بهتر است طلاق نگیرند چرا که اجازۀ ازدواج مجدد ندارند، انگیزۀ بسیار کمی برای آنها ایجاد کرده ایم. حتی اگر آنها حرف ما را باور کنند، دورنمای زندگی در تجرد در مقایسه با زندگی سرشار از مشکلی که با همسر خود دارند برایشان مانند بهشت به نظر می رسد.
نظر پولس دربارۀ ازدواج دوباره (Paul on Remarriage)
قبل از اینکه سخنان مسیح و موسی را دربارۀ ازدواج دوباره با هم هماهنگ کنیم، لازم است بدانیم که نویسندۀ دیگری در انجیل هست که با موسی موافق است و نام او پولس رسول است. پولس در موافقت با عهد عتیق به وضوح نوشت که ازدواج با آنهایی که طلاق گرفته اند گناه نیست:
در خصوص افراد مجرد از طرف خداوند دستوری ندارم ، ولی بعنوان کسی که به لطف خداوند قابل اعتماد است عقیدۀ خود را اظهار میدارم: با توجه به اوضاع وخیم فعلی ، بهتر است هر کس همانگونه که هست بماند. آیا متأهل هستی ؟ خواهان طلاق نباش! آیا مجرد هستی ؟ در فکر ازدواج نباش، اما اگر ازدواج کنی گناه نکرده ای و دختری که شوهر کند مرتکب گناه نشده است ، ولی زن و شوهر در این زندگی دچار زحمت خواهند شد و من نمیخواهم شما در زحمت بیفتید (اول قرنتیان 25:7-28، همراه با تاکید).
شکی نیست که مخاطبین پولس در این آیات افراد طلاق گرفته بودند. او به فرد ازدواج کرده، هرگز ازدواج نکرده، و فرد طلاق گرفته توصیه کرد که در وضعیت فعلی خود بمانند زیرا در آن زمان مسیحیان تحت تعقیب بودند. به هر حال پولس به روشنی گفت که افراد طلاق گرفته و باکره ها با ازدواج مرتکب گناهی نمی شوند.
توجه داشته باشید که پولس شرعی بودن ازدواج دوبارۀ افراد طلاق گرفته را تعیین نکرد. او نگفت که ازدواج دوباره تنها در صورتی که شخص در طلاق خود مقصر نبوده است جایز است. (و چه کسی به جز خداوند صلاحیت تعیین مقصر بودن یا نبودن شخص را دارد؟) او نگفت که ازدواج دوباره تنها برای کسانی که پیش از رستگاری طلاق گرفته اند جایز است. خیر، او تنها اظهار کرد که ازدواج دوباره برای افراد طلاق گرفته گناه نیست.
آیا پولس موافق طلاق بود؟ (Was Paul Soft on Divorce)
اینکه پولس سیاستی خیرخواهانه نسبت به طلاق داشت نشان دهندۀ این مطلب است که او با طلاق موافق بود؟ خیر، پولس مسلماً به طور کلی مخالف طلاق بود. حتی در فصل اول همان نامه به قرنتیان او قانونی برای طلاق وضع کرد که با بیزاری خداوند از طلاق هماهنگ بود:
برای متأهلان دستوری دارم که دستور خودم نیست بلکه از جانب خداوند است – یک زن شوهردار نباید شوهرش را ترک کند ،اما اگر چنین کند یا باید تنها بماند و یا آن که دوباره با شوهرش آشتی کند. شوهر نیز نباید زن خود را طلاق بدهد. به دیگران میگویم (این را من میگویم ، نه خداوند): اگر مردی مسیحی زنی بی ایمان داشته باشد و آن زن راضی به زندگی با او باشد مرد نباید اورا طلاق دهد. وهمچنین زن مسیحی که شوهر بی ایمان دارد و شوهرش راضی به زندگی با او باشد ، آن زن نباید شوهرش را ترک کند ،زیرا شوهر بی ایمان بوسیله زن ایماندار با خدا تماس دارد و زن بی ایمان نیز بوسیله شوهر ایماندار خود چنین تماسی با خدا خواهد داشت، در غیر این صورت فرزندان شما نجس میبودند، حال آن که اکنون از مقدسین هستند. اما اگر یک نفر بی ایمان بخواهد همسر مسیحی خود را ترک کند مختار است. در اینگونه موارد همسر مسیحی چه زن و چه شوهر دیگر مقید نیست، زیرا خدا ما را برای زندگی آرام خوانده است. ای زن، از کجا معلوم که شوهرت بوسیله تو نجات نیابد؟ و ای مرد، تو از کجا میدانی که وسیلۀ نجات زن خود نخواهی شد؟ بهر حال هر کس در آن حالیکه خدا برایش معین نموده و او را در آن حال خوانده است بماند. دستور من در تمام کلیساها این است (اول قرنتیان 10:7-17).
توجه کنید که پولس ابتدا مومنانی که با مومنان ازدواج می کند را مورد خطاب قرار داد. آنها نباید طلاق بگیرند و پولس همچنین گفت که این دستور خودش نیست بلکه دستور خداوند است. و این مطلب با آنچه تاکنون از انجیل مطالعه کردیم هماهنگ است.
اما مسئله از اینجا به بعد جالب می شود. پولس مسلماً آنقدر واقع گرا بود که بداند حتی مومنان هم در موارد معدودی ممکن است از همسرشان جدا شوند. اگر چنین چیزی اتفاق بیفتد بر طبق گفتۀ پولس این شخص باید ازدواج نکرده بماند یا با همسر خود آشتی کند. (اگرچه پولس این دستور ها را به زنان می دهد اما من فکر می کنم در مورد شوهرها هم همین طور است.)
باز هم آنچه پولس می گوید ما را متعجب نمی کند. او ابتدا قانون خداوند را دربارۀ طلاق عنوان کرد اما آنقدر باهوش است که بداند قانون خداوند همیشه توسط مردم اطاعت نمیشود. بنابراین او برای دو مومنی که مرتکب گناه طلاق می شوند دستورات بیشتری صادر می کند. کسی که همسر خود را طلاق می دهد باید یا با همسر خود دوباره آشتی کند و یا بدون اینکه ازدواج کند به زندگی ادامه دهد و این، مطمئناً بهترین رخداد بعد از طلاق مومنین است. تا زمانی که هر دو مجرد بمانند این امید وجود دارد که با هم دوباره آشتی کنند، که بسیار خوب است. البته اگر یکی از آنها ازدواج کند دیگر امیدی به آشتی دوباره وجود نخواهد داشت. (و روشن است اگر آنها با طلاق خود گناهی نابخشودنی مرتکب شده بودند، دلیل کمی برای پولس وجود داشت که به آنها بگوید مجرد بمانند یا آشتی کنند.)
به نظر شما پولس آنقدر باهوش بود که بداند دومین دستور او به مومنان طلاق گرفته همیشه مورد اطاعت قرار نمی گیرد؟ من که اینطور فکر می کنم. شاید او به این دلیل دستورات بیشتری به مومنانی که از همسر خود جدا شده بودند نداد زیرا فکر می کرد مومنان واقعی از اولین دستور او اطاعت می کنند و دومین دستور او تنها برای موارد کمی که ممکن بود پیش بیاید لازم بود. اگر پیروان واقعی مسیح در ازدواجشان دچار مشکل بشوند مطمئناً تمام تلاش خود را می کنند تا زندگی خود را حفظ کنند. و اگر مومنی بعد از تلاش فراوان چاره ای جز طلاق نیابد، مسلماً به واسطۀ شرم خود و خواست قلبی اش برای خشنود کردن مسیح به ازدواج با شخص دیگری فکر نخواهد کرد و در پی آشتی با همسر خود خواهد بود. به نظر من مشکل اصلی کلیساهای امروزی دربارۀ مسئلۀ طلاق این است که بیشتر مسیحیان تنها به نام مسیحی هستند، کسانی که هیچ گاه به درستی به خداوندمان مسیح ایمان نیاورده و تسلیم او نشده اند.
از آنکه پولس در اول قرنتیان 7 می نویسد مشخص است که خداوند از مومنان، آنهایی که روح القدس در وجودشان ساکن است، انتظارات بیشتری نسبت به کافران دارد. چنانچه خواندیم پولس نوشت که مومنان نباید از همسران بی ایمان خود که خواهان زندگی با آنها هستند، جدا شوند. باز هم این دستور سبب تعجب ما نمی شود چرا که در راستای مطالب دیگری است که در کتاب مقدس دربارۀ این موضوع خواندیم. خداوند مخالف طلاق است. اما پولس می گوید اگر شخص بی ایمان خواهان طلاق است، طرفی که مومن است مجاز به ترک همسر خود است. پولس می داند که فرد بی ایمان تسلیم خداوند نیست و بنابراین از او توقع ندارد که مانند مومنان رفتار کند. باید اضافه کنم، این که فردی بی ایمان راضی به زندگی با فرد مومن است، نشانۀ خوبی است براینکه فرد بی ایمان قلب خود را به روی انجیل باز گذاشته است و یا نشان دهندۀ این است که این فرد مومن، یک مسیحی متظاهر است.
حالا چه کسی می گوید که شخصی که از همسر بی ایمان خود جدا شده است نمی تواند دوباره ازدواج کند؟ پولس هیچ گاه چنین چیزی نگفت، چنانچه دربارۀ دو مومنی که از هم جدا می شوند هم چنین چیزی نگفت. مسلماً اینکه خداوند با ازدواج مجدد مومنی که از همسر بی ایمان خود جدا شده است مخالف است، باعث تعجب ما می شود. معنای آن چیست؟ در عین حال مجاز دانستن آن بر خلاف سخنان مسیح دربارۀ ازدواج دوباره است: «هر کس با چنین زنی (زن مطلقه) ازدواج نماید زنا می کند» (متی 32:5). در اینجا باز هم به نظر می رسد که ما منظور مسیح را به خوبی متوجه نشده ایم.
مشکل موجود (The Problem)
روشن است که مسیح، موسی و پولس رسول بر سر این نکته که طلاق نشانه ای از گناه از جانب یک یا هر دو طرف است، اتفاق نظر دارند. همه به شدت مخالف طلاق هستند. اما مشکل اینجاست: چطور می توانیم آنچه موسی و پولس دربارۀ ازدواج دوباره گفتند را با آنچه مسیح گفت مطابقت دهیم؟ مسلماً این دو باید با هم مطابقت داشته باشند چرا که هر دو کلام خداوند هستند.
ابتدا آنچه مسیح گفت و اینکه مخاطبان او چه کسانی بودند را به دقت بررسی می کنیم. درانجیل متی دو بار مسیح موضوع طلاق و ازدواج دوباره را مورد خطاب قرار می دهد، یکبار در موعظۀ سر کوه و یکبار زمانی که توسط چند فریسی مورد سوال قرار گرفت. در اینجا با مکالمۀ مسیح با فریسی ها شروع می کنیم:
بعضی از فریسیان هم پیش او آمده از روی امتحان از او پرسیدند: «آیا جایز است که مرد به هر علتی که بخواهد زن خود را طلاق دهد؟» عیسی در جواب از آنها پرسید: «آیا تا بحال نخوانده اید که پروردگار از ابتدا انسان را زن و مرد آفرید؟ به این سبب است که مرد، پدر و مادر خود را ترک میکند و به زن خود می پیوندد و آن دو یکی می شوند از این رو آنها دیگر دو تن نیستند بلکه یکی هستند، پس آنچه را که خدا به هم پیوسته است انسان نباید جدا سازد.» آنها پرسیدند: « پس چرا موسی اجازه داد که مرد با دادن یک طلاقنامه به زن خود از او جدا شود؟» عیسی در جواب گفت: « به خاطر سنگدلی شما بود که موسی اجازه داد از زن خود جدا شوید، ولی از ابتدای خلقت چنین نبود. اما من به شما می گویم هر کس زن خود را به هر علتی بجز علت زنا طلاق دهد و با زن دیگری ازدواج نماید مرتکب زنا میشود» (متی 3:19-9).
فریسی ها در طول مکالمه با مسیح به بخشی از شریعت موسی رجوع کردند که قبلاً راجع به آن صحبت کردیم (تثنیه1:24-4). در این آیات نوشته شده بود که، «چون كسي زني گرفته، به نكاح خود درآورد، اگر در نظر او پسند نيايد از اين كه چيزي ناشايسته در او بيابد، آنگاه طلاق نامهاي نوشته، بدستش دهد، و او را از خانهاش رها كند…» (تثنیه 1:24، همراه با تاکید).
در روزگار عیسی دو مکتب در رابطه با اینکه چه چیزی «ناشایست بودن» را ایجاد می کند، وجود داشت. حدود بیست سال قبل از آن خاخامی به نام هیلِل معتقد بود که ناشایست بودن ، تفاوتی آشتی ناپذیر است. در زمانی که مسیح با فریسی ها مناظره داشت، تفسیر «هیلل» حتی آزادانه تر بود بدینگونه که طلاق «به هر دلیلی» مجاز بود و این مسئله از سوال فریسی ها هم مشخص است. شخص می توان همسر خود را طلاق دهد اگر او غذا را بسوزاند، غذا را شور کند، در عین حرکت زانوی برهنه اش در ملأ عام دیده شود، موهایش را باز کند، با مردهای دیگر صحبت کند، حرف بدی راجع به مادرشوهر خود بزند، و یا بچه دار نشود. او حتی می تواند همسر خود را طلاق دهد اگر زن زیباتری ببیند.
خاخام معروف دیگری به نام شماعی که قبل از هیلل زندگی می کرد معتقد بود که «ناشایستگی» تنها می تواند چیزی بسیار غیر اخلاقی مانند زنا باشد. همانطور که شما هم ممکن است حدس بزنید در میان فریسی های زمان مسیح دیدگاه آزاد هیلل معمول تر و رایج تر از دیدگاه شماعی بود. فریسی ها معتقد بودند که طلاق دادن زنان به هر دلیلی شرعی است و به این صورت طلاق بسیار شایع بود.فریسی ها در روش خود تاکید داشتند که برای اینکه «شریعت موسی را زیر پا نگذارند» باید به زنان خود بعد از طلاق، طلاق نامه بدهند.
فراموش نکنید که مخاطبین عیسی، فریسی ها بودند
(Don’t Forget that Jesus was Speaking to Pharisees)
بخث هایی که تا کنون داشتیم به ما کمک می کند که متوجه شیم مسیح دقیقاً مخالف چه چیزی است. در برابر او گروهی از معلمانِ مذهبیِ ریاکاری قرار داشتند که، اگر نه تمام آنها، بسیاری یک بار یا حتی بیشتر هسمر خود را طلاق داده بودند و احتمالاً به این دلیل که زن های جذاب تری پیدا کرده بودند. (به نظر من تطابقی وجود ندارد مبنی بر اینکه سخنان مسیح راجع به طلاق در موعظۀ سر کوه مستقیماً به دنبال هشدارهای او دربارۀ شهوت رانی و زنا خواندن آن باشد.) اما آنها با گفتن اینکه آنها نمی خواهند پا بر روی شریعت موسی بگذارند، همچنان در پی توجیه خود بودند.
سوال آنها به خودی خود غرض ورزی آنها را آشکار می کند. آنها اعتقاد داشتند که انسان می تواند به هر دلیلی همسر خود را طلاق دهد. مسیح با استفاده از سخنان موسی دربارۀ ازدواج در فصل 2 از پیدایش، برداشت نادرست آنها را از خواست و ارادۀ خداوند در مسئلۀ ازدواج افشاء کرد. خداوند هیچ گاه نمی خواست که طلاق، به خصوص «طلاق به هر دلیلی» در میان باشد اما رهبران بنی اسراییل درست مانند نوجوانانی که مدام مسیر خود را تغییر می دهند، همسرانشان را طلاق می دادند!
من حدس می زنم که فریسی ها از قبل موضع مسیح دربارۀ طلاق را می دانستند چرا که او قبلاً این مسئله را به طور عمومی اعلام کرده بود و به همین دلیل جواب خود را آماده کرده بودند: «پس چرا موسی اجازه داد که مرد با دادن یک طلاقنامه به زن خود از او جدا شود؟» (متی 7:19).
این سوال هم غرض ورزی آنها را نشان می دهد. آنها طوری این جمله را ساخته بودند که انگار موسی به مردان فرمان داده بود که زمانی که چیزی ناشایست در همسر خود دیدند او را طلاق دهند و به او طلاقنامه دهند، اما چنانچه از خواندن تثنیه 1:24-4 متوجه می شویم موسی اصلاً چنین منظوری نداشت. او تنها دربارۀ ازدواج سوم زن و اینکه او نباید با همسر اول خود ازدواج کند، صحبت می کرد.
زمانی که موسی از طلاق صحبت می کند مسلماً دلایلی که آن را مجاز می کند هم ذکر خواهد کرد. اما توجه کنید که فعل «جازه دادن» که مسیح در پاسخ خود از آن استفاده می کند چقدر با فعل «فرمان دادن» که فریسی ها به کار می برند تفاوت دارد. موسی طلاق را مجاز دانستن اما هیچ گاه فرمان طلاق نداد. موسی به دلیل سختی دلهای بنی اسراییل طلاق را مجاز دانست. یعنی خداوند طلاق را به عنوان عطیه ای از رحمت برای گناهکاری مردم، مجاز دانست. او می دانست که مردم ممکن است نسبت به همسرشان بی وفایی پیشه کنند. او می دانست فساد وجود خواهد داشت و قلبهای انسانها خواهد شکست. بنابراین طلاق را مجاز دانست. او در واقع نمی خواست طلاقی در میان باشد اما وجود گناه طلاق را ایجاب می کند.
سپس مسیح قانون خداوند را برای فریسی ها مطرح کرد و شاید حتی معنای «کار ناشایست» که موسی از آن صحبت کرد به این ترتیب باشد: «هر کس زن خود را به هر علتی بجز علت فحشا طلاق دهد و با زن دیگری ازدواج نماید مرتکب زنا میشود» (متی 9:19، همراه با تاکید). در نگاه خداوند، فحشا تنها دلیل منطقی برای طلاق دادن است و من می توانم این مسئله را متوجه شوم. مرد یا زن چه کاری ممکن است بکند که از این بیشتر برای همسرش اهانت آور باشد؟ زمانی که شخصی زنا میکند یا در رابطۀ نامشروع است، او یک پیام واضح می فرستد. منظور مسیح از لغت «فحشا» تنها زنا نیست. مطمئناً بوسیدن و نوازشکردن پر حرارتِ همسر شخصی دیگر، خواندن و دیدن نوشته ها و عکس های رکیک، و دیگر انحرافات جنسی هم نوعی از فحشا هستند. به یاد داشته باشید که مسیح در موعظۀ سر کوه شهوت و زنا را با هم ذکر کرد.
نباید فراموش کنیم که مخاطبین مسیح چه کسانی بودند – فریسی هایی که به هر دلیلی همسر خود را طلاق می دادند و با دیگری ازدواج می کردند ولی، دور از جان، هرگز مرتکب زنا نمی شدند مبادا که فرمان هفتم را بشکنند. مسیح به آنها گفت که تنها خود را گول می زنند. آنچه آنها انجام می دادند فرقی با زنا نداشت و همین معنا را کامل می کند. هر شخص صادقی می فهمد که مردی که همسر خود را برای ازدواج با زن دیگری طلاق می دهد همان کار شخص زناکار را، تحت نقاب مشروعیت انجام می دهد.
راه حل (The Solution)
کلید تطابق سخنان عیسی با سخنان پولس و موسی اینجاست. مسیح تنها می خواست ریاکاری فریسی ها را فاش کند. او در پی تدوین قانونی که ازدواج دوباره را ممنوع کند نبود، چه اگر می خواست چنین کند عملاً سخنان پولس و موسی را تکذیب می کرد و برای میلیونها نفر از کسانی که طلاق می گیرند یا ازدواج دوباره دارند، سردرگمی بزرگی به وجود می آورد. اگر عیسی می خواست قانونی برای ازدواج دوباره به وجود بیاورد، به کسانی که قبل از شنیدن قانون مسیح طلاق گرفته و ازدواج کرده بودند چه می توان گفت؟ آیا باید به آنها بگوییم که در زنا زندگی می کنند، ولی می دانیم بر طبق انجیل زناکاران وارث ملکوت خداوند نخواهند شد (اول قرنتیان 9:6-10 را ببینید) و به همین دلیل باید طلاق بگیرند؟ اما آیا خداوند از طلاق بیزار نیست؟
آیا باید به آنها بگوییم که تا زمان مرگ همسر قبلی خود دست از رابطۀ جنسی با همسر فعلیشان بردارند تا مرتباً مرتکب زنا نشوند؟ اما آیا پولس زن و شوهر را از داشتن رابطۀ جنسی با یکدیگر منع کرده است؟آیا چنین پیشنهادی به وسوسه های شهوانی و حتی خواهش های نفسانی برای داشتن رابطۀ جنسی با همسر سابق منجر نمی شود؟
آیا باید به آنها بگوییم که از همسر فعلی جدا شده و با همسر سابق خود ازدواج کنند (چنانچه برخی حامی چنین پیشنهادی هستند)؟ و البته طبق شریعت موسی در تثنیه1:24-4 چنین چیزی ممنوع است.
افراد طلاق گرفته ایکه هرگز ازدواج نکرده اند چه؟ اگر آنها تنها در صورتی که همسر سابقشان مرتکب فحشا شده باشد می توانند دوباره ازدواج کنند، چه کسی می تواند ثابت کنند که فحشایی صورت گرفته است؟ آیا برای ازدواج دوباره گروهی مامور خواهند شد تا تحقیق کنند که همسر سابق این شخص شهوت ران بوده است و عده ای هم چند شاهد برای اثبات این مسئله خواهند آورد؟
چنانچه قبلاً هم پرسیدم، دربارۀ مواردی که شخص مرتکب زنا شده است به این دلیل که همسر سابقش او را از داشتن رابطۀ جنسی با خود منع کرده است، چه می توان گفت؟ آیا عادلانه است که شخصی که از داشتن رابطۀ جنسی با همسرش دریغ می کرده مجاز به ازدواج مجدد باشد اما کسی که مرتکب زنا شده است نتواند دوباره ازدواج کند؟
دربارۀ کسانی که قبل از ازدواج مرتکب زنا می شدند چه؟ آیا چنین کاری بی وفایی به همسر آیندۀ این فرد نیست؟ آیا گناه او برابر با زنای کسی که با او رابطه داشته است و متاهل بوده است نیست؟ پس چرا چنین شخصی می تواند ازدواج کند؟
در مورد دو زن و مردی که «بدون ازدواج» با هم زندگی می کنند و بعد «از هم جدا می شود» چه می توان گفت؟ چرا آنها می توانند بعد از جدایی با شخص دیگری ازدواج کنند؟ تنها به این دلیل که آنها رسماً ازدواج نکرده بودند؟ آیا آنها فرقی با کسانی که ازدواج می کنند و بعد طلاق می گیرند دارند؟
دربارۀ این حقیقت که زمانی که کسی مسیحی میشود «هر آنچه کهنه بود در گذشت و اینک زندگی نو شروع شده است» (دوم قرنتیان 17:5 را ببینید). آیا چنین گفته ای شامل همۀ گناهان به جز گناه طلاق نامشروع می شود؟
تمام سوالات بالا و بسیاری از سوالات1 دیگر که می توان پرسید دلایل محکمی هستند که نشان می دهد مسیح در حال مطرح کردن قانونی برای ازدواج دوباره نبود. مطمئناً مسیح آنقدر باهوش بود که انشعابات قانون جدید خود را برای ازدواج مجدد (اگر چنین منظوری داشت) بداند. همین به خودی خود برای گفتن اینکه او ریکاری فریسی ها را فاش می کرد کافی بود. مردان شهوت ران، مذهبی، و ریاکاری که همسران خود را «با هر دلیلی» طلاق می دادند و دوباره ازدواج می کردند.
مسیح به جای اینکه به آنها بگوید آنچه انجام می دادند غلط است، گفت که آنها «مرتکب زنا می شوند.» او مطمئناً اینطور گفت تا آنها بفهمند که طلاق با هر دلیلی و ازدواج دوباره ای که در پی آن می آید فرقی با زنا (چیزی که آنها ادعا می کردند هرگز انجام نمی دهند) ندارد. آیا مسیح نگران جنبۀ جنسی ازدواج دوباره بود و در صورتی که پرهیز از داشتن رابطۀ جنسی وجود داشت، طلاق از نظر او ایرادی نداشت؟ البته که نه. بنابراین نباید سخنان او را نادرست تعبیر کنیم.
مقایسه ای فکورانه (A Thoughtful Comparison)
در اینجا دو شخص را در نظر می گیریم. یکی مردی متاهل و مذهبی که ادعا می کند خداوند را از صمیم قلب دوست دارد و شروع به شهوت رانی با زنی جوان ترکه در خانۀ روبه رویی ساکن است می کند. خیلی زود همسرش را طلاق می دهد و سریع با زن رویاهایش ازدواج می کند.
دیگری مردی است که مذهبی نیست. هرگز انجیل را نشنیده است و زندگی پر گناهی دارد که در نهایت به قیمت زندگی مشترک او تمام می شود. چند سال بعد زمانی که مردی مجرد است، انجیل را می شنود و اطاعت از مسیح را با تمام وجود خود آغاز می کند. سه سال بعد با زنی مسیحی و بسیار متعهد ملاقات می کند و عاشق او می شود. هر دو آنها در طلب خداوند و راهنمایی دیگران هستند و بعد تصمیم می گیرند که ازدواج کنند. آنها ازدواج می کنند و تا زمان مرگ یکدیگر را و خداوند را خدمت می کنند.
حالا بیایید تصور کنیم که هر دو مرد با ازدواج دوباره مرتکب گناه شده اند. گناه کدام یک بزرگتر است؟ مسلماً گناه مرد اول بزرگتر است. او دقیقاً زناکار است.
اما مرد دوم چه؟ آیا واقعاً اینگونه به نظر می رود که مرتکب گناه شده است؟ آیا می توان گفت او مانند مرد اول هیچ فرقی با زناکاران ندارد؟ من که اینطور فکر نمی کنم. آیا می توانیم سخنانی را به او بگوییم که مسیح دربارۀ آنهایی که از همسرشان جدا می شوند و دوباره ازدواج می کنند، گفت، و یا به او بگوییم که با زنی که خداوند نمی خواست زندگی می کند زیرا از نظر خداوند او هنوز هم شوهر همسر سابق خود است. آیا می توانیم به او بگوییم که در زنا زندگی می کند؟
پاسخ ها روشن است. زنا توسط افراد متاهلی انجام می شود که بر شخصی غیر از همسر خود چشم دارند. بنابراین طلاق دادن همسر به این دلیل که زنی زیباتر یافته ایم هم زنا است. اما شخصی که مجرد است نمی تواند مرتکب زنا شود زیرا همسری ندارد که نسبت به او فادار باشد، شخصی که از همسرش جدا شده است هم نمی تواند مرتکب زنا شود چرا که او هم همسری ندارد که نسبت به او وفادار باشد. اگر تمام مطالب تاریخی و انجیلی سخنان مسیح را درست بفهمیم، به نتایجی که هیچ معنایی ندارند و در تناقض با سایر قسمت های انجیل هستند، نمی رسیم.
در ضمن، زمانی که حواریون پاسخ مسیح را به سوال فریسی ها شنیدند، اینگونه جواب دادند، «اگر شوهر در مقابل زنش باید چنین وضعی داشته باشد بهتر است که دیگر کسی ازدواج نکند» (متی10:19). متوجه باشید که آنها تحت تعلیم و تاثیر فریسی ها رشد یافته بودند و در فرهنگی که بسیار از فریسی ها تاثیر پذیرفته بود. آنها هیچ گاه تصور نمی کردند که ازدواج باید دائمی باشد. در حقیقت چند دقیقه قبل از صحبت های مسیح آنها فکر می کردند که طلاق دادن زنان به هر دلیلی شرعی است. بنابراین سریعاً به این نتیجه رسیدند که بهترین کار این است که همه از ازدواج اجتناب کنند و مرتکب طلاق یا زنا نشوند.
مسیح پاسخ داد،
همه نمی توانند این سخن را قبول کنند، مگر کسانیکه استعداد آن را داشته باشند. بعضی ها طوری به دنیا آمده اند که اصلا نمی توانند ازدواج کنند، عده ای هم به دست انسان مقطوع النسل شده اند و عده ای نیز بخاطر پادشاهی آسمانی از ازدواج خودداری میکنند. بنابراین هر کس قدرت اجرای این تعلیم را دارد آنرا بپذیرد (متی 11:19-12).
یعنی توانایی کنترل شخص بر تحریکات جنسی عاملی تعیین کننده است. حتی پولس هم گفت، «ازدواج کردن از سوختن در آتش شهوت بهتر است» (اول قرنتیان 9:7). آنهایی که طوری به دنیا آمده اند که اصلا نمی توانند ازدواج کنند و یا توسط انسان مقطوع النسل شده اند (مانند مردانی که مقطوع النسل شدند تا برای نگهداری از حرمسرای مردی دیگر قابل اعتماد باشند) حس جنسی ندارند. آنهایی که «بخاطر پادشاهی آسمانی از ازدواج خودداری میکنند» به نظر می رسد کسانی باشند که از طرف خداوند به آنها عطا ی خویشتن داری داده شده است و به همین دلیل است که «همه نمی توانند این سخن را قبول کنند، مگر کسانیکه استعداد آن را داشته باشند» (متی 11:19).
موعظۀ سرکوه (The Sermon on the Mount)
باید به خاطر داشته باشیم که جمعیتی که مخاطب مسیح در طول موعظۀ سر کوه بودند، مردمی بودند که زندگی خود را تحت تاثیر فریسی ها، قانون گذارها و معلمان ریاکار گذرانده بودند. همانطور که در مطالعۀ قبلی موعظۀ سرکوه متوجه شدیم، روشن است که بیشتر سخنان مسیح کمتر از اصلاح تعالیم غلط فریسی ها نبود. مسیح حتی به جمعیت حاضر گفت که به بهشت وارد نخواهند شد مگر آنکه دادگری آنها از فریسی ها و کاتبان پیشی گیرد (متی20:5 را ببینید)، که به گونه ای به این معناست که فریسی ها و کاتبان به دوزخ افکنده خواهند شد. در آخر موعظه، جمعیت تا حدی سردرگم و مبهوت شده بودند زیرا تعالیم مسیح «مانند تعالیم کاتبان آنها» نبود (متی 29:7).
در ابتدای این موعظه مسیح ریاکاری آنهایی که ادعا می کردند هرگز مرتکب زنا نشده اند اما شهوت رانی کرده اند، همسر خود را طلاق داده و دوباره ازدواج کرده اند، را آشکار کرد. او اظهار کرد که زنا می تواند ورای گناه فیزیکی میان دو شخص متاهل باشد. آنچه مسیح گفت برای هر فرد صادقی که اندکی راجع به آن فکر کند قابل درک است. یادتان باشد که قبل از موعظۀ سر کوه بیشتر جمعیت فکر می کردند که طلاق دادن همسر با «هر دلیلی» شرعی است. مسیح می خواست که پیروانش و دیگران بدانند که قصد خداوند از آغاز معیاری در حد بسیار بالا بود.
شنیده اید که گفته شده: «زنا نکن» اما من به شما می گویم هر گاه مردی از روی شهوت به زنی نگاه کند دردل خود با او زنا کرده است. پس اگر چشم راست تو باعث گمراهی تو میشود آن را بیرون آور و دورانداز، زیرا بهتر است که عضوی از بدن خود را از دست بدهی تا اینکه با تمام بدن به جهنم افکنده شوی. اگر دست راستت تو را گمراه می سازد آنرا ببر و دور انداز زیرا بهتر است که عضوی از بدن خود را از دست بدهی تا اینکه با تمام بدن به جهنم بیفتی. همچنین گفته شده: «هر گاه مردی با زن خود متارکه نماید باید طلاقنامه ای به او بدهد» اما من به شما می گویم: هر گاه کسی زن خود را جز به علت زنا طلاق دهد او را به زناکاری می کشاند و هر کس با چنین زنی ازدواج نماید زنا می کند (متی 27:5-32).
ابتدا، چنانچه قبلاً هم اشاره کردم توجه داشته باشید که سخنان مسیح دربارۀ طلاق و ازدواج دوباره نه تنها مستقیماً در پی سخنان او دربارۀ شهوت رانی می آیند و این دو را تا آن حد می رسانند، بلکه حتی از نظر مسیح آنها با زنا برابرند. بنابراین ما متوجه جریانی که در این بخش از کتاب مقدس وجود دارد می شویم. مسیح تلاش می کرد تا به پیروانش بفهماند که اطاعت از قانون هفتم دقیقاً چگونه است. این قانون به معنای شهوت رانی و طلاق گرفتن و ازدواج دوباره نیست.
در میان حضار یهودی مسیح، همه قانون هفتم را که در کنیسه ها خوانده می شد شنیده بودند (در آن زمان کسی تورات شخصی نداشت)، و آنها تفسیر را هم از معلمان، فریسی ها و کاتبان شنیده و هم در زندگی آنها دیده بودند. مسیح پس از آن گفت، «اما من به شما می گویم». اما، در پی اضافه کردن قوانین جدید نبود. او تنها می خواست مقصود خداوند را آشکار کند.
اولاً شهوت رانی بر طبق قانون دهم، و حتی بدون آن، حرام بود و هر کسی که این قانون را می دانست، متوجه می شد که میل به انجام کاری که خداوند آن را محکوم کرده است، درست نیست.
ثانیاً، خداوند در همان فصل های اول کتاب پیدایش تصریح کرد که ازدواج تعهدی برای یک عمر زندگی است. به علاوه هر کسی که راجع به آن فکر کند به این نتیجه می رسد که طلاق و ازدواج دوباره بسیار به زنا شباهت دارد، به خصوص زمانی که شخص با هدف ازدواج دوباره از همسرش جدا شود.
اما باز هم در این موعظه واضح و روشن است که مسیح تنها می خواست به مردم کمک کند که واقعیت را دربارۀ شهوترانی و طلاق با هر دلیلی و ازدواج دوباره بدانند. او قانون جدیدی برای ازدواج دوباره که قبلاً «در کتاب ها» نبود، مطرح نکرد.
جالب است که تعداد کمی در کلیسا سخنان مسیح دربارۀ دور انداختن چشم و بریدن دست را تحت اللفظی برداشت کرده اند، چراکه چنین معنایی (معنای تحت اللفظی) بر خلاف بقیۀ قسمت های کتاب مقدس است و این دو تنها برای ساختن موضعی محکم دربارۀ اجتناب از وسوسه های جنسی هستند. اما افراد بسیاری در کلیساها تلاش می کنند که سخنان مسیح را دربارۀ شخصی که دوباره ازدواج کرده و مرتکب زنا می شود، به طور تحت اللفظی تفسیر کنند، حتی با وجود اینکه چنین تفسیری مخالف باقی قسمت های کتاب مقدس است. هدف مسیح این بود که مخاطبینش با حقیقت روبرو شوند با این امید که طلاق کمتر رخ دهد. اگر پیروان او سخنانش راجع به شهوت را به گوش جان بپذیرند، دیگر فحشا در میانشان نخواهد بود. اگر فحشایی نباشد، پایه و اساسی شرعی برای طلاق وجود نخواهد داشت و طلاقی هم نخواهد بود، و این همان چیزی است که خداوند از آغاز می خواست.
چطور مرد باعث می شود که همسرش مرتکب زنا شود؟
(?How Does a Man Make His Wife Commit Adultery)
توجه کنید که مسیح گفت «هر گاه کسی زن خود را جز به علت بی عفتی طلاق دهد او را به زناکاری می – کشاند.» این گفته نیز سبب می شود که ایمان بیاوریم او در حال مطرح کردن قانونی جدید برای ازدواج دوباره نبود، بلکه او تنها حقیقت را دربارۀ گناهی که مرد با طلاق دادن همسرش بدون دلیل منطقی مرتکب می شود را آشکار کرد. او «همسرش را به زناکاری میکشاند.» برخی می گویند که در اینجا مسیح ازدواج دوبارۀ این زن را ممنوع می کند زیرا مرد او را به زنا کشانده است. اما چنین تصوری پوچ و بی معناست. تاکید بر گناهی است که مرد با طلاق دادن همسر خود مرتکب می شود. به خاطر کاری که او انجام می دهد، همسرش (زن) چاره ای به جز ازدواج دوباره ندارد و با این کار مرتکب گناهی نمی شود زیرا او قربانی خودخواهی شوهرش بوده است. اما در نگاه خداوند، از آنجایی که مرد همسر خود را در شرایطی قرار می دهد که چاره ای جز ازدواج دوباره ندارد، به این معناست که او را مجبور کرده است که با مرد دیگری رابطۀ جنسی داشته باشد. بنابراین کسی که فکر می کند مرتکب زنا نشده است گناه دو زنا را بر گردن دارد، زنایی که خود مرتکب می شود و زنایی که همسرش مرتکب می شود.
منظور مسیح نمی تواند این باشد که زنِ قربانی طلاق گناه، زنا را بر گردن دارد. چرا که چنین چیزی کاملاً نا عادلانه است و در حقیقت بسیار بی معناست که این زن حق ازدواج دوباره نداشته باشد. خداوند چطور می تواند بگوید که او زنی زناکار است اگر دوباره ازدواج کند. چنین چیزی به هیچ وجه معنایی ندارد. بنابراین به سادگی می تون درک کرد که خداوند مرد را به دلیل زنایی که خود مرتکب می شد و زنایی که همسر سابقش مرتکب می شود (و در واقع اصلاً زنا نیست)، گناهکار می داند. کاری که زن انجام می دهد، ازدواجی قانونی و شرعی است.
دربارۀ جملۀ بعدی مسیح چه می توانیم بگوییم؟ «هر کس با زنی مطلقه ازدواج نماید زنا می کند.» این جمله را به دو صورت می توان تعبیر کرد. 1) مسیح مورد دیگری از زنا علیه مردی که تصور می کند مرتکب زنا نشده است، اضافه می کند (به همان دلیلی که مورد دوم زنا را به او نسبت می دهد)، 2) و یا دربارۀ مردی صحبت می کند که زنی را تشویق به جدایی از همسرش و ازدواج با خود می کند «تا مرتکب زنا نشود.» اگر منظور مسیح این بود که هر مردی که با زنی مطلقه ازدواج می کند مرتکب زنا می شود، پس همۀ مردان بنی اسراییل که صدها سال قبل، در تسلیم کامل شریعت موسی، با زنان مطلقه ادواج کردند، مرتکب زنا شدند. در واقع همۀ مردانی که در آن روز مخاطب مسیح بودند و طبق شریعت موسی، با زنی مطلقه ازدواج کرده بودند، ناگهان گناهی بر گردنشان افتاد که تا چند دقیقه قبل بر گردنشان نبود و احتمالاً مسیح قانون خداوند را در آن لحظه تغییر داد. به علاوه هر کسی که در آینده، با تکیه بر سخنان پولس در نامه اش به قرنتیان مبنی براینکه ازدواج با چنین کسی گناه نیست، با شخص مطلقه ای ازدواج کند گناه می کند و مرتکب زنا می شود. بنابر انجیل فردی که با مطلقه ای ازدواج می کند قابل تحسین است. اگراین زن قربانی خودخواهی همسر سابق خود باشد، مردی که با او ازدواج می کند و او را زیر چتر حمایت خود قرار می دهد، شایستۀ تحسین و تمجید است حتی بیشتر از کسی که با زنی بیوه ازدواج می کند. اگر زن مطلقه به خاطر جدایی از همسرش تا حدی مقصر است، باز هم کسی که با او ازدواج می کند به این خاطر که رفتاری شبیه به مسیح دارد یعنی با لطف و رحمت گذشتۀ زن را فراموش می کند، قابل تحسین است. چرا کسی که انجیل را خوانده است و روح القدس در وجودش ساکن است باید تصور کند که مسیح انسانها را از ازدواج با افراد مطلقه منع کرده است؟ چنین دیدگاهی چطور شایستۀ عدل خداوندی است، عدالتی که هیچ گاه افراد را به دلیل قربانی بودن (مانند زنی که بدون اینکه تقصیری داشته باشد طلاق گرفته است) مجازات نمی کند؟ چنین دیدگاهی چطور می تواند با انجیل، که بخشایش و فرصتی دوباره برای توبه پیشکش می کند، هماهنگ باشد؟
خلاصه (In Summary)
انجیل دائماً می گوید که طلاق همیشه شامل گناه از جانب یک یا هر دو طرف زندگی مشترک است. خداوند هیچ گاه نمی خواهد که کسی از همسر خود جدا شود، اما از روی رحمت خویش شرط و شروطی برای طلاق، زمانی که فحشا رخ می دهد، ایجاد کرده است. همچنین از روی بخشندگی برای ازدواج دوبارۀ افراد طلاق گرفته هم شرایطی را ایجاد کرده است.
اگر به خاطر سخنان مسیح دربارۀ ازدواج مجدد نبود، هیچ کسی فکر نمی کرد که ازدواج مجدد گناه است ( به غیر از دو مورد نادر در عهد عتیق و یک مورد در عهد جدید، به نام ازدواج دوباره بعد از اینکه فردی به عنوان یک مسیحی از مسیحی دیگری جدا شود). اما ما راهی پیدا کردیم که سخنان مسیح را با سایر تعالیم انجیل هماهنگ کنیم. مسیح قصد نداشت که به جای قانون خداوند، قانونی سخت تر برای ازدواج مجدد در همۀ موارد مطرح کند، قانون غیرممکنی برای مردمی که قبلاً طلاق گرفته بودند و برای اطاعت دوباره ازدواج کرده بودند، و قانونی که سردرگمی بزرگی برای مردم ایجاد می کند و باعث می شود که مردم قوانین دیگر خداوند را بشکنند. بلکه او می خواست مردم را کمک کند تا ریاکاریشان را ببینند. او آنهایی که اعتقاد داشتند هرگز مرتکب زنا نمی شوند را یاری کرد که متوجه شوند به شیوه های دیگر (با شهوت رانی و موضع آزادانه ای که نسبت به طلاق داشتند) در حال ارتکاب زنا بوده اند.
چنانچه از تعالیم انجیل بر می آید، صرف نظر از گناهانشان، بخشش و فرصت های دوباره و سه باره به همۀ گناهکاران که توبه کرده اند، از جمله افراد طلاق گرفته، داده می شود. بر اساس عهد جدید هیچ گناهی در ازدواج دوباره وجود ندارد (به جز مومنی که از مومنی دیگر جدا شده باشد، چنین طلاقی نباید رخ دهد چرا که مومنان واقعی مرتکب فحشا نمی شوند و در نتیجه دلیلی برای جدا شدن آنها از همدیگر وجود ندارد). در چنین اتفاق نادری، هر دو باید مجرد بمانند یا با هم آشتی کنند.
1 برای مثال، نظرات شبانی که از همسر خود جدا شده است و بعد از ازدواج دوباره خود را جدا از بدن مسیح می داند، در نظر بگیرید. او گفت، «بهتر بود به جای طلاق دادن همسرم او را می کشتم. اگر او را کشته بودم، توبه می کردم، بخشیده می شدم، قانوناً ازدواج می کردم و به خدمت خود ادامه می دادم.»
301