فصل بیست و یکم (Chapter Twenty-One

خانوادۀ مسیحی (The Christian Family)

مسلماً خداوند بود که مسئلۀ داشتن خانواده را مطرح کرد. اینگونه می توان استدلال کرد که خداوند می‌تواند به ما بصیرت و دانایی بدهد تا چطور به عنوان خانواده عمل کنیم و می تواند ما را از دامهایی که خانواده ها را نابود می کنند آگاه کند. در واقع خداوند در کلام خود اصول زیادی به ما داده است در رابطه با ساختار خانواده و نقشی که هرعضو دارد. اگر این دستورالعمل های انجیلی مورد پیروی قرار بگیرند، خانواده ها سعادتی را که خداوند برایشان در نظر گرفته است تا لذت ببرند را تجربه خواهند کردند. زمانی که این تعالیم را نادیده بگیریم، ویرانی و اندوه نتیجه اش خواهد بود.

نقش زن و شوهر (The Role of Husband and Wife)

طرح خداوند این است که خانوادۀ مسیحی مطابق ساختاری خاص باشد. از آنجایی که این چهارچوب به زندگی خانوادگی ثبات می دهد، شیطان تلاش می کند تا برنامۀ مورد نظرخداوند را نابود کند.

اول، خداوند مقدر کرده است که شوهر رهبر خانواده باشد. البته این مسئله به شوهر حق سلطۀ خودخواهانه بر همسر و فرزندانش را نمی دهد. خداوند شوهر را فرا خوانده است تا دوست بدارد، محافظت کند، برای اعضای خانواده مایحتاج زندگی را تهیه کند و به عنوان رهبر، خانواده را اداره کند. خداوند همچنین می خواهد که زنان مطیع همسران خود باشند. این خواست خداوند در کتاب مقدس روشن و واضح بیان شده است:

ای زنها، طوری از شوهران خود اطاعت کنید که از خداوند اطاعت می کنید، زیرا همانطوری که مسیح سر کلیسا یعنی بدن خود می باشد و شخصاً نجات دهندۀ آن است، شوهر نیز سر زوجۀ خود می باشد وچنان که کلیسا مطیع مسیح است، زنان نیز در هر مورد باید از شوهران خود اطاعت کنند (افسسیان 22:5-24).

شوهر سّرِ روحانی همسر خود نیست این نقش تنها برای مسیح است و بس. مسیح سّرِ روحانی کلیساست و هر زن مسیحی درست مانند شوهر مسیحی خود عضوی از کلیسا است. اما در خانواده، شوهر مسیحی رهبر همسر و فرزندان خود است، و آنها باید در برابر اختیار و قدرت خدادادی او تسلیم باشند.

زن تا چه حدی باید مطیع شوهر خود باشد؟ چنانچه پولس گفت او باید در همه چیز مطیع او باشد. تنها استثناء دربارۀ این قانون زمانی است که اگر مرد از زن بخواهد که از کلام خداوند سرپیچی کند و یا کاری مخالف وجدان و ضمیر او انجام دهد. البته هیچ مرد مسیحی انتظار چنین کارهایی را از همسر خود ندارد. شوهر خداوندِ همسر خود نیست تنها عیسی چنین نقشی در زندگی زن دارد. اگر قرار است کسی را برای اطاعت انتخاب کند، آن شخص باید مسیح باشد.

شوهر باید به خاطر داشته باشد که خداوند لزوماً همیشه «طرفدار شوهر» نیست. خداوند یکبار به ابراهیم گفت که کاری را نجام دهد که ساره می گوید (پیدایش 10:21-12 را ببینید). همچنین در کتاب مقدس آمده است که ابیجایل از همسر نادان خود، نابال، سرپیچی کرد و و به این شکل از بروز یک فاجعه جلوگیری کرد (اول سموئيل 2:25-38 را ببینید).

کلام خداوند خطاب به شوهران (God’s Word to Husband)

ای شوهران ، چنانکه مسیح کلیسا را دوست داشت و جان خود را برای آن داد شما نیز زنان خود را دوست بدارید. مردان باید همانطوریکه بدن خود را دوست دارند زنانشان را دوست بدارند، زیرا مردی که زنش را دوست می دارد خود را دوست دارد هیچ کس هرگز از بدن خود متنفر نبوده است، بلکه به آن غذا می دهد و از آن توجه می‌کند ـ یعنی همان کاری که مسیح برای کلیسا می‌کند ـ زیرا ما اعضای بدن او هستیم به هر حال هر شوهری باید زنش را مانند خودش دوست بدارد و هر زنی نیز باید شوهرش را محترم بشمارد (افسسیان 25:5، 28-30، 33).

به مردان امر شده است که همسران خود را دوست بدارند چنانکه مسیح کلیسا را دوست دارد. این مسئولیت، مسئولیت کوچکی نیست! هر زنی با خوشحالی مطیع کسی خواهد بود که او را به اندازۀ مسیح، کسی که زندگی خود را با عشق فدا کرد، دوست دارد. همانطوری که مسیح بدن خود، کلیسا، را دوست دارد، مرد هم باید زنی را که با او «یکی» است دوست بدارد (افسسیان 31:5). اگر مردی مسیحی همسر خود را آنطور که باید دوست داشته باشد، او را تامید خواهد کرد، از او مراقبت خواهد کرد، به او احترام خواهد گذارد، تشویقش خواهد کرد و زمان خود را با او صرف خواهد کرد. اگر او در وظیفۀ خود که دوست داشتن همسرش است قصور بورزد، در خطر اجابت نشدن دعاهایش قرار دارد:

و شما نیز از شوهران، باید رفتارتان با همسرتان همیشه با ملاحظه باشد و چون آنها جنس لطیف هستند ودر فیض حیات با شما سهیم و شریک می باشند با عزت و احترام با آنها رفتار کنید مبادا دعاهای شما مستجاب نشود (اول پطرس 7:3، همراه با تاکید).

البته هیچ ازدواجی کاملاً خالی از ناسازگاری و عدم توافق نیست. اما از طریق تعهد و ایجاد ثمرۀ روح در جانهایشان، زن و شوهر می توانند زندگی مسالمت آمیز را یاد بگیرند و سعادت روزافزون ازدواج مسیحی را تجربه کنند. به وسیلۀ مشکلات اجتناب ناپذیری که در همۀ ازدواج ها پیش می آید، هر یکی از زوجین می آموزد که بیشتر و بیشتر به مسیح شباهت پیدا کند.

برای مطالعۀ بیشتر در بارۀ وظایف زن و شوهر، پیدایش 15:2-25؛ امثال 13:19؛ 9:21 و19؛ 15:27-16؛ 10:31-31؛ اول قرنتیان 3:11؛ 1:13-8؛ کولسیان 18:3-19؛ اول تیموتائوس 4:3-5؛ تیطس 3:2-5؛ اول پطرس 1:3-7 را ببینید.

رابطۀ جنسی در ازدواج (Sex in Marriage)

خداوند کسی است که رابطۀ جنسی را به وجود آورده، و روشن است که هدف از آن نه تنها بقای نسل بلکه لذت جنسی نیز بوده است. اما انجیل به وضوح اعلام می کند که رابطۀ جنسی برای لذت بردن کسانی است که برای یک عمر پیمان ازدواج بسته اند.

رابطه جنسی که خارج از قید و بند ازدواج صورت می گیرد، فحشا و یا زنا نامیده می شوند. پولس رسول گفت، آنهایی که چنین روابطی دارند وارث ملکوت خداوند نخواهند شد (اول قرنتیان 9:6-11 را ببینید). اگرچه هر مسیحی ممکن است وسوسه شود و مرتکب فحشاو یا زنا شود، اما او به شدت احساس گناه خواهد کرد و همین سبب می شود که توبه کند.

پولس تعالیم خاصی دربارۀ مسئولیت های جنسی زن و شوهر داده است:

ولی چون اطراف ما پر از وسوسه های جنسی است بهتر است هر مرد برای خود زنی و هر زنی نیز برای خود شوهری داشته باشد. زن و شوهر باید وظائف زناشوئی خود را نسبت به یکدیگر انجام دهند. زن اختیار بدن خود را ندارد زیرا او متعلق به شوهر خویش است و همچنین مرد اختیار بدن خود را ندارد زیرا به زن خود تعلق دارد. یکدیگر را از حقوق زناشوئی محروم نسازید مگر با رضایت طرفین برای مدتی از یک دیگر دوری کنید تا وقت خود را صرف راز و نیاز با خدا نمائید. اما پس از آن روابط شما در امور زناشوئی بصورت عادی برگردد، مبادا ضعف شما در این مورد باعث شود تسلیم وسوسه های شیطان شوید (اول قرنتیان 2:7-5).

از این آیه ها روشن است که رابطۀ جنسی نباید به عنوان «اجرت و پاداش» توسط زن و یا شوهد استفاده شود زیرا هیچ کدام از آن دو اختیار بدن خود را ندارند.

به علاوه، رابطۀ جنسی عطیه ای از جانب خداست و ناپاک و گناه آلود نیست، تا زمانی که در چهارچوب ازدواج باشد. پولس زوج های مسیحی را به داشتن رابطۀ جنسی با یکدیگر تشویق کرد. به علاوه ما این توصیه را به شوهران مسیحی در کتاب امثال نیز می بینیم:

چشمه‌ تو مبارك‌ باشد، و از زن‌ جواني خويش‌ مسرور باش‌، مثل‌ غزال‌ محبوب‌ و آهوي‌ جميل‌. پستانهايش‌ تو را هميشه‌ خرّم‌ سازد، و از محبت‌ او دائماً محفوظ‌ باش‌ (امثال 18:5-19).1

اگر قرار است زوج های میحی از رابطۀ جنسی خود متقابلاً لذت ببرند، باید بدانند که تفاوت زیادی میان طبیعت جنسی زنان و مردان وجود دارد. حس جنسی مرد بیشتر جسمانی است اما حس جنسی زن به احساسات او مربوط است. مردان با محرک های بصری از نظر جنسی تحریک می شوند (متی 28:5 را ببینید)، در حالی که زنان از طریق رابطه و لمس تحریک می شوند (اول قرنتیان 1:7 را ببینید). مردان از نظر جنسی جذب زنانی می شوند که به چشمشان جذاب هستند؛ اما زنان جذب مردانی می شوند که آنها را به دلایلی بیش از جذابیت فیزیکی تحسین می کنند. بنابراین زنان عاقل برای اینکه شوهرانشان را خوشنود کنند تلاش می کنند که همیشه زیبا به نظر بیایند. و شوهران عاقل همیشه با در آغوش کشیدن همسرانشان و رفتار مهربانانه، محبت و توجه خود را به آنها نشان می دهند، به جای اینکه از آنها توقع داشته باشند که در پایان هر روز به گفتۀ آنان به سرعت تحریک بشوند.

میزان میل جنسی مرد با تقویت کردن منی در بدن او افزایش می یابد در حالیکه میل جنسی زن بسته به دورۀ قاعدگی او افزایش یا کاهش می یابد. مرد می تواند در طول چند ثانیه یا دقیقه از لحاظ جنسی تحریک و ارضاء شود اما زنان مدت زمان بیشتری را برای این جریان نیاز دارند. اگرچه آنها (زنان) به لحاظ جسمی برای آمیزش در چند ثانیه آماده هستند، اما ممکن است بدنشان به مدت نیم ساعت آماده نباشد. بنابراین شوهران عاقل زمانی را برای پیش نوازی اختصاص می دهند و با در آغوش کشیدن و بوسیدن و تحریک قسمت های حساس بدن با دست آنها را برا ی رابطۀ جنسی آماده می کنند. اگر مرد جاهای حساس بدن زن را نمی داند باید از او بپرسد.به علاوه باید بداند که اگر او در درابطۀ جنسی یک بار ارضا شود همسرش می تواند بیش از یکبار هم به اوج حس جنسی برسد. او باید سعی کند که زن آنچه را می خواهد به دست می آورد.

برای زوج های مسیحی لازم است که دربارۀ نیازهایشان با همدیگر صحبت کنند و تا جایی که می توانند دربارۀ حس جنسی طرف مقابل خود اطلاعات کسب کنند. از طریق ماهها و سالهای صحبت، اکتشاف و عمل، رابطۀ جنسی میان زن و شوهرها می تواند به سعادتی روز افزون منتج شود.

فرزندان خانوادۀ مسیحی (Children of Christian Family)

فرزندان باید یاد بگیرند که کاملاً مطیع و تسلیم والدین مسیحی خود باشند. و اگر اینطور باشند به آنها عمر طولانی و دیگر سعادت ها وعده داده شده است:

ای فرزندان، وظیفۀ هر مسیحی این است که از والدین خود اطاعت کند. اولین حکمی که با وعده همراه بود این است «پدر و مادر خود را محترم بدار» و وعدۀ آن این بود «تا کامیاب گردی و عمرت در زمین طولانی شود» (افسسیان 1:6-3).

به پدران مسیحی به عنوان رهبر خانوادۀ خود مسئولیت ابتدایی تربیت فرزندانشان داده شده است:

و شما ای پدران فرزندان خود را خشمگین نسازید بلکه آنان را با آموزش و پرورش مسیحی تربیت کنید (افسسیان 4:6).

توجه کنید که وظیفۀ پدر دوگانه است: او باید آنها را با تادیب و آموزش مسیحی پرورش دهد. ابتدا نیاز برای تربیت فرزندان را بررسی می کنیم.

تادیب کودک (Child Discipline)

کودکی که تربیت نشود در برابر بزرگترهای خود، سرکش و خودخواه خواهد بود. کودکان هر بار که با قواین منطقی که والدینشان قبلا تعیین کرده اند، مخالفت و نافرمانی می کنند باید تادیب شوند. البته نباید آنها را به دلیل اشتباهاتشان و عدم مسئولیت پذیری کودکانه تنبیه کرد. بلکه آنها خود باید عواقب اشتباهاتشان و عدم مسئولیت پذیریشان را ببینند و اینگونه برای زندگی آینده آماده شوند.

بچه های جوان باید چنانچه خداوند دستور داده است با ضربۀ آرامی به پشتشان تادیب شوند. اما نوزادان نباید کتک بخورند. البته این بدان معنا نیست که نوزادان همیشه باید هر کاری می خواهند بکنند. در واقع از اولین روز تولد باید برایشان روشن شود که پدر و مادر مسئول هستند. در همان سالهای اول پدر و مادر باید مانع کارهایی که می کنند یا می خواهند بکنند، بشوند تا معنای کلمۀ «نه» را یاد بگیرند. یک سیلی آرام به پشتشان کمک خوبی خواهد بود تا زمانی که نافرمانی می کنند معنای کلمۀ «نه» را بهتر بفهمند. اگر این جریان دائماً ادامه یابد بچه ها در همان سنین اولیه یاد می گیرند که مطیع باشند.

والدین هم باید قدرت خود را به کودکانشان با عدم تقویت رفتار نادرست آنها، نشان دهند. مثلاً، نباید زمانی که کودکشان به گریه می افتد آنچه می خواهد را به او بدهند. زیرا اگر چنین کنند به او یاد می دهند که گریه کردن وسیله ای است برای به دست آوردن آنچه می خواهند. و یا اگر هر بار که کودک قشقرق به پا می کند و ناله می کند، در برابر خواستۀ او تسلیم شوند، در واقع او را برای انجام این رفتار نادرست تشویق می کنند. والدین عاقل تنها رفتارهای درست فرزندانشان را تشویق می کنند.

کتکی که کودک می خورد نباید صدمه ای به او وارد کند اما باید تا حدی درد ایجاد کند که کودک مدت کوتاهی گریه کند. به این شکل او یاد می گیرد که درد را با نافرمانی ارتباط دهد. انجیل این مسئله را تایید می کند:

كسي‌ كه‌ چوب‌ را باز دارد، از پسر خويش ‌نفرت‌ مي‌كند، اما كسي‌ كه‌ او را دوست‌ مي‌دارد او را به‌ سعي‌ تمام‌ تأديب‌ مي‌نمايدحماقت‌ در دل‌ طفل‌ بسته‌ شده‌ است‌، اما چوب‌ تأديب‌ آن‌ را از او دور خواهد كرداز طفل‌ خود تأديب‌ را باز مدار كه‌ اگر او را با چوب‌ بزني‌ نخواهد مرد؛ پس‌ او را با چوب‌ بزن‌، و جان‌ او را از هاويه‌ نجات‌ خواهي‌ داد چوب‌ و تنبيه‌، حكمت‌ مي‌بخشد، اما پسري‌ كه‌ بي‌لگام‌ باشد، مادر خود را خجل‌ خواهد ساخت‌ (امثال 24:13؛ 15:22؛ 13:23-14؛ 15:29).

زمانی که والدین به سادگی قوانین خود را اعمال می کنند، لازم نیست کودک را برای مطیع کردن تهدید کنند. زمانی که کودک مخالفت و نافرمانی می کند باید تنبیه شود. اگر والدین به دلیل نافرمانی کودک، او را تهدید به کتک زدن بکنند، نافرمانی از جانب آنها ادامه می یابد. در نتیجه کودک یاد می گیرد که تنها زمانی که تهدیدات والدین با صدای بلندی انجام می شود، مطیع باشد.

کودک باید بعد از ضربۀ آرامی که به پشتش زده می شود توسط والدین خود مورد مهر و محبت قرار بگیرد.

تربیت کودک (Train Up a Child)

والدین مسیحی باید بدانند که مسئولیت تربیت فرزندانشان بر دوش آنهاست، چنانچه در امثال 6:22 می خوانیم: «طفل‌ را در راهي‌ كه‌ بايد برود تربيت‌ نما، و چون‌ پير هم‌ شود از آن‌ انحراف‌ نخواهد ورزيد» (همراه با تاکید).

تربیت نه تنها تنبیه به هنگام نافرمانی که تشویق به هنگام رفتار خوب را در بر می گیرد. کودکان باید دائماً مورد تشویق والدین خود قرار بگیرند تا رفتار خوب و خصایص نیکو در آنها رشد یابد. آنها اغلب نیاز دارند که از عشق والدینشان نسبت به خود مطمئن شوند و باور کنند که مورد قبول و مورد ستایش آنها هستند. والدین می توانند با تعریف و تمجید، در آغوش گرفتن و بوسیدن، و از طریق زمانی که صرف فرزندان خود می کنند، محبت خود را به آنها نشان دهند.

«تربیت کردن» به این معناست که به کودکان «مطیع بودن» را آموزش دهیم. بنابراین والدین مسیحی نباید به فرزندان خود این اختیار را بدهند که تنها زمانی که دوست دارند به کلیساها بروند و یا اگر دلشان می خواهد هر روز دعا کنند. کودکان نمی دانند که چه چیزی برایشان خوب است به همین دلیل است که خداوند به آنها پدر و مادر داد. چنانچه در امثال 6:22 می خوانیم، خداوند به والدینی که تلاش و انرژی خود را صرف تربیت درست فرزندان خود می کنند وعده داده است که فرزندان آنها زمانی که بزرگ می شوند هرگز از راه راست منحرف نخواهند شد.

به کودکان نیز باید همزمان با رشدشان مسئولیت های بیشتری داد. هدف از والدین بودن به طور موثر، آماده کردن تدریجی کودک برای مسئولیت های تام زمان بزرگسالی او است. زمانی که رشد می کند و بزرگتر می شود باید به طور پیش رونده آزادی بیشتری برای تصمیم گری به او داد. به علاوه، نوجوان باید متوجه شود که مسئول نتایجی که از تصمیمش حاصل می شود خودش است و والدین او همیشه برای خارج کردن او از مشکل، در کنارش نیستند.

مسئولیت والدین در مسئلۀ آموزش (Parents’ Responsibility to Instruct)

چنانچه در افسسیان 4:6 می خوانیم، پدران تنها مسئول تادیب فرزندانشان نیستند بلکه باید آنها را در خداوند آموزش دهند. آموزش اخلاقیات انجیلی، شخصیت مسیحی، و یا الهیات به کودکان وظیفۀ کلیسا نیست، بلکه وظیفۀ پدر است. والدینی که همۀ مسئولیت های تعلیم فرزندانشان دربارۀ خداوند را به معلم مدارس یکشنبه محول می کنند، مرتکب خطای بزرگی می شوند. خداوند از طریق موسی به بنی اسراییل فرمان داد:

و اين‌ سخناني‌ كه‌ من‌ امروز تو را امر مي‌فرمايم‌، بر دل‌ تو باشد. و آنها را به‌ پسرانت‌ به‌ دقت‌ تعليم‌ نما، و حين‌ نشستنت‌ در خانه‌، و رفتنت‌ به‌ راه‌، و وقت‌ خوابيدن‌ و برخاستنت‌ از آنها گفتگو نما (تثنيه 6:6-7، همراه با تاکید).

والدین مسیحی باید در اولین سالهای زندگی کودکانشان باید خداوند را به آنها بشناسانند و به آنها بگویند که او کیست و چقدر آنها را دوست دارد. به بچه های کوچک باید داستان تولد عیسی، زندگی و مرگ او و قیامش را یاد داد. بسیاری از کودکان در سنین شش یا هفت سالگی توانایی درک انجیل را دارند و می توانند تصمیم بگیرند که به خداوند خدمت کنند. مدتی بعد (از سن شش یا هفت سالگی و گاهی حتی جوانتر) آنها می توانند با گواه صحبت به زبانها، در روح القدس تعمید شوند. البته هیچ قانون سفت و سختی نمی تواند وضع شود زیرا کودکان با هم متفاوت هستند. نکته اینجاست که برای والدین مسیحی تربیت روحانی فرزندانشان باید مهم ترین مسئله باشد و نسبت به مسائل دیگر اولویت داشته باشد.

ده قانون دوست داشتن فرزندان (Ten Rules for Loving Your Children)

1) فرزندان خود را خشمگین نسازید (افسسیان 4:6 را ببینید). نمی توان از کودکان انتظار داشت که مانند بزرگتر ها رفتار کنند. اگر بیش از حد از آنها انتظار داشته باشید، دست از خشنود کردن شما برخواهند داشت، زیرا می دانند غیرممکن است.

2) فرزنان خود را با فرزندان دیگران مقایسه نکنید. بگذارید که آنها بدانند شما چقدر ویژگی های خاص و عطایای آنها را از طرف خدا تقدیر می کنید.

3) در خانه به آنها مسئولیت هایی بدهید تا بدانند که عضوی مهم از خانواده هستند. برعهده گرفتن کارها و انجام آنها سبب ایجد عزت نفس در شخص می شود.

4) زمانی را برای بودن با فرزندانتان اختصاص دهید. با این کار آنها متوجه می شوند که چقدر برای شما مهم هستند. مادیات برای آنها هیچ گاه جای خود شما را نمی گیرد. به علاوه بچه ها بیشترین تاثیر را از کسانی می گیرند که بیشترین زمان را با آنها می گذرانند.

5) اگر لازم است مسئله ای منفی را به آنها بگویید، از شیوه ای مثبت استفاده کنید. من، زمانی که فرزندانم نافرمانی می کنند، هیچ گاه به آنها نخواهم گفت که «بد» هستند. بلکه به پسرم خواهم گفت، «تو پسر خوبی هستی و پسرهای خوب کاری که تو کردی را انجام نمی دهند!» (بعد هم ضربۀ آرامی به پشتش می زنم).

6) توجه کنید که کلمۀ «نه» به این معناست: «من نگران تو هستمزمانی که بچه ها همیشه خواست خود را بگیرند و راه خود را بروند، به طور حسی می فهمند که شما به اندازۀ کافی آنها را دوست ندارید.

7) از فرزندان خود توقع داشته باشید که شما را تقلید کنند. بچه ها والدین خود را الگو قرار می دهند. والدین عاقل هیچ گاه به فرزند خود نخواهند گفت که، «همانکاری را بکن که می گویم نه آن کاری که انجام می دهم

8) فرزندانتان را از تمام مشکلاتشان خلاص نکنید. تنها سنگهایی را که موجب لغزش آنها می شوند از جلوی پایشان بردارید؛ اما بگذارید سنگریزه ها بر سر راهشان بماند.

9) خداوند را از صمیم دل خدمت کنید. من دقت کرده و متوجه شده ام که بچه هایی که والدینشان به لحاظ معنوی بی اشتیاق هستند، در زمان بزرگسالی به ندرت خداوند را خدمت می کنند. بچه های مسیحی از پدر و مادر نجات نایافته و بچه هایی که والدین مسیحی کاملا متعهد دارند، معمولاً خدمت به خداوند را «بیرون از آشیانه» ادامه می دهند.

10) کلام خداوند را به فرزند خود آموزش دهید. والدین معمولاً به تحصیلات فرزند خود بسیار اهمیت

می دهند اما در مهمترین تعالیمی که می توانند به آنها بدهند (تعلیم انجیل) سهل انگاری می کنند.

اولویت خدمت، ازدواج و خانواده

(The Priorities of Ministry, Marriage and Family)

شاید یکی از رایج ترین اشتباهاتی که رهبران مسیحی مرتکب می شوند، غفلت در ازدواج و خانواده شان به دلیل تخصیص زمان خود به خدمت باشد. آنها می گویند که فداکاری آنها «برای کارهای خداوند» است و اینگونه خود را توجیه می کنند.

این اشتباه زمانی جبران می شود که خادم شاگردساز متوجه می شود که فرمانبرداری حقیقی او و از خود گذشتگی او در برابر خداوند به وسیلۀ رابطۀ او با همسر و فرزندانش مشخص می شود. هیچ خادمی نمی تواند ادعا کند که در برابر خداوند از خود گذشته است اگر هسر خود را آنگونه که عیسی کلیسا را دوست دارد دوست نداشته باشد و یا از گذراندن زمان لازم با فرزندانشان برای پرورش دادن آنها غفلت کند.

به علاوه همین که کسی از همسر و فرزندان خود به خاطر خدمت غفلت کند نشان دهندۀ این است که عبادت او تنها جسمانی است توسط قدرت فرد انجام می شود. بسیاری از شبانهای کلیساهای رسمی که کارهای سنگینی را بر دوش می گیرند و خود را از پا در می آورند تا تمام کارهای کلیسا را اداره کنند، نمونه ای از همین افراد هستند.

عیسی وعده داد که بار او سبک و یوغ او آسان است (متی 30:11 را ببینید). او خادمان را برای نشان دادن فداکاریشان به مردم و کلیسا به قیمت غفلت کردن از خانواده اش، فرا نمی خواند. در حقیقت یکی از ملزومات برای مشایخ کلیسا این است که او «باید خانوادۀ خود را به خوبی اداره کند» (اول تیموتائوس 4:3). رابطۀ او با خانواده اش آزمون تناسب او برای خدمت است.

آنهایی که برای خدمت در سفر فرا خوانده شده اند و با ید بعضی مواقع دور از خانه باشند، وقتی که در خانه هستند باید زمان بیشتری را به خانواده اختصاص بدهند. دیگر اعضا در بدن مسیح باید آنچه در حیطۀ قدرتشان هست را انجام دهند تا چنین برنامه ای ممکن شود. خادم شاگرد ساز می داند که فرزندان خودش اولین شاگردانش هستند. اگر او در انجام این وظیفه شکست بخورد، حق شاگردسازی خارج از خانۀ خود را ندارد.

1 برای شواهد بیشتر که متوجه شوید خداوند خشکه مذهبی نیست، غزل غزلها 1:7-9 و لاویان 1:18-23 را بخوانید.

131